این اتفاق _ یعنی آسیب به دوستیهایمان تقریباً برای همه افتاده است.
ظاهراً مسئلهای که اکثر مردم متوجه نشدهاند این است: راحتترین راه برای دوستیابی این است که در مواقع سختی، کنار هم باشیم. و بالطبع سادهترین راه برای ازدستدادن یک دوست، برعکساش است. در حقیقت چرا دوستان خود را از دست می دهیم؟
چیزی که بارها و بارها در میان دایرۀ اجتماعی اطرافم مشاهده کردهام (دایرهای شامل افراد جوان و شهرنشینان) این است که دوستیها، عموماً عمیق و صمیمی نیستند. دوستان، یکدیگر را میخواهند اما هیچیک حاضر نیستاند تا بهخاطر دیگری، از زندگی و وقتِ خود بگذرد.
این سناریو را در نظر بگیرید. شما با فردی خونگرم ملاقات میکنید و همان لحظه به ذهنتان میرسد که حتما دوستهای خوبی برای هم میشوید. آن فرد شما را به جمعی دعوت میکند _ مثلاً برای خوردن نوشیدنی یا چنین چیزی. شما جواب مثبت قاطعی را ارائه میدهید. اما وقتی آن روز سر میرسد، بهخاطر روزِ سخت کاری، یا قرار ملاقاتهای بهتری که همان شب دارید یا هر دلیلی، به آن دورهمی نمیروید. قطعاً آن فرد به شما خواهد گفت که نگران نباشید و اشکالی ندارد، دفعۀ بعد اگر توانستی بیا، اما حقیقت این است که روزها و ماهها خواهند گذشت و خبری به شما نمیرسد. حالا شما دو نفر معنی خاصی بهجز یک آشنا برای هم ندارید.
انتقادی به این سناریو وارد نیست. چراکه شما قرار نیست با همه دوست باشید و مجبور هم نیستید. کاملاً عادی است. ولی اگر کسی هستید که میخواهد دوستیهای عمیق بسازد، اما در عوض وقتی فرصتاش پیش میآید جا میزند، باید از خود بپرسید که دلیل این کارهای من چیست و برای تغییر آن چه کاری از دستم برمیآید. باید اقداماتی برای زنده نگه داشتن دوستی ها انجام داد.
افتضاحترین تجربهای که در این زمینه داشتم، مربوط به یک آشنای دورادور میشود. این خانم به من پیامی ارسال کرد و برای ایجاد رابطۀ دوستی ابراز میل کرد. بنابراین به صرف شام دعوتاش کردم. روزی که قرار بود یکدیگر را ببینیم خبر داد که نمیتواند به این قرار برسد، پس برای هفتۀ بعد برنامهریزی کردیم. این مسئله، شش بار پی در پی اتفاق افتاد و هر بار بهانهای برای نیامدناش تراشید. من، قربانی این ماجرا، شش بار روز شنبهام را به خاطر سرکارِ خانم از هر قراری خالی کردم، اما دستم در پوست گردو ماند.
چهچیزی باعث این قالگذاشتنها میشود؟
بیائید راجب قالگذاشتن حرف بزنیم. در این دنیای شلوغ و مملو از ارتباطات، که هزاران راه برای گذران اوقات وجود دارد، قالگذاشتن امری طبیعی است. این اتفاق بارها برای من افتاده است و براساس تجربههایام در این زمینه به جرئت میتوانم بگویم که حداقل نیمی از مردم با قالگذاشتن دیگران مشکلی ندارند. البته منطقی به نظر میآید_ ارتباطات اجتماعی ضعیفتر و کمتر شده، همۀ ما مشغولیتهای خودمان را داریم، هزاران راه برای گذران اوقات وجود دارد و… . اما وقتی برنامهای از قبل معین شده و شما آن را قبول کردهاید، هیچ توضیح موجهی برای قال گذاشتنتان وجود ندارد.
تئوری من دربارۀ قالگذاشتن اینطور خلاصه میشود، که قالگذشتن ریشه در صداقت نداشتن با خودمان و دیگران دارد. با وجود این مسئله، نمیتوانیم به دیگران بگوئیم که چهچیزی واقعا برایمان اهمیت دارد. وگرنه قصد آزارواذیت دیگران را نداریم. دمدمیمزاجی ما نیز مزید بر علت میشود. تمامی این دلایل باعث نمیشود تا قالگذاشتن امری منطقی بهنظر بیاید، اما به هر حال طبیعی است. در هر ساعتی از روز، نسخههای مختلفی از خودمان را مشاهده میکنیم. مثلا نسخهای که در آن، با فلانکس دوست هستم، به فلان مهمانی رفتم یا فلان سرگرمی را داشتم. انتخاب از بین این تعداد گزینه و نسخه، واقعا مشقتبار است. اما به هر حال اختیاری است.
هرچهقدر هم راجب مشغولیتهای روزانه حرف بزنیم، بازهم حقیقت چیز دیگری است. حقیقت این است که انتخابهایمان _ نه انتخابهائی که میتوانستیم و نکردیم _ مارا میسازند. وقتی صحبت از دوستی به میان میآید، همه معتقداند که حساب ویژهای رویش باز کردهاند _ البته این بارهم منظور دوستانی است که واقعا برایشان سرمایهگذاری کرده ایم، نه کسانی که دست آخر تبدیل به آشنا شدند.
یک رابطۀ دوستانه چطور تعریف میشود؟ میتوان دوستی هارا کمّی در نظر گرفت؟ به شخصه فکر میکنم اینطور نیست، اما بعد از اتفاقاتی که برایام افتاد و یا تجارب و اوقاتی که با چند نفر به اشتراک گذاشتم، احساسات مبهمی برمن مستولی شد. بعضی مواقع حتی ورق برمیگشت.
این قضیه مرا عمیقاً به فکر فرو برد، چهچیزی باعث میشود ورق برگردد؟ چندبار باید قرارِ کافی شاپ یا شام یا یک نوشیدنی ساده را لغو کرد تا دوستی به اتمام برسد؟ پس از ازدستدادنِ چند اتفاق مهم، شخصی وادار به گفتن: (ما قبلاً دوست بودیم، دیگر نیستیم) میشود؟ احتمالاً کمتر از چیزی که فکر میکنیم. قالگذاشتن هم بهای خاص خود را دارد، اما اغلب وقتی متوجهِ اوضاع میشویم که دیگر دیر شده.
اقداماتی برای زنده نگه داشتن دوستی ها
با درنظرداشتن این موارد، پیشنهاداتی برای افرادی که دنبال دوستیهای پابرجا و نگهداری از آنها هستند، دارم:
- وقتی پای دوست پیداکردن به میان میآید، ناامید نشوید. به شخص مورد نظرتان بگوئید که برایاش احترام قائلید و ارزش و وجنات او را درک میکنید و دوست دارید تا بیشتر باهم وقت بگذرانید. اگر غیرمستقیم ابراز بیعلایقگی کردند، اشکالی ندارد _ فقط بهخاطر اینکه بقیه فکر نکنند شما برای ارتباطداشتن با ایشان زیادی مشتاقید، فرصت دوستیابی را از دست ندهید.
- صمیمی باشید. با دوستانتان راجب مشکلات واقعی زندگیتان صحبت کنید و از آنها هم این درخواست را داشته باشید. بهجای اینکه به یک کافی شاپ یا رستوران بروید، آنهارا به خانهتان دعوت کنید. هدایای ارزشمند رد و بدل کنید. بخش بزرگی از دوستی، شامل درککردن باطن افراد _ به شکل دوسویه _ است و این ارتباط، بدون اندکی آسیبپذیری ممکن نیست.
- برای نه گفتن به افرادی که در اولویتبندیهایتان جایی ندارند خجالت نکشید. شاید زننده بهنظر بیاید، اما از اتلاف وقت هردویتان جلوگیری میکند. اینکه تنها ادای دوست را دربیاورید و حمایت و پایبندی حقیقی را در خود جای ندهید، مهربانی نیست. به جای اینکه اطمینان بدهید ناهار یا شامی را با هم خواهید خورد و بعد برایاش بهانهتراشی کنید، وقت خود را برای دوستانی تقسیم کنید که میدانید مناسبتراند.
- عمل متقابل را فراموش نکنید. اگر دوست شما همیشه برای وقتگذرانی پیشقدم میشود، این بار شما پیشنهاد برنامهای مفرح را به او بدهید. ممکن است بهخاطر مشکلات پیشبینینشده و شرایط ناگهانی نتوانید به قرار ملاقاتتان برسید، پس کسی که باید برای دفعۀ بعد برنامهریزی کند و از اتفاق افتادناش مطمئن شود، شما هستید.
- برای کسانی که برایتان اهمیت دارند حضور به عمل برسانید. این حضور ممکن است حضور فیزیکی، یا در بعضی موارد تنها حمایت عاطفی باشد. بهانه برای اجتناب از این کار به وفور وجود دارد، اما اگر قرار است دائماً دوست خود را از اولویتهای خود حذف کنید، درواقع پیغامی غیرمستقیم به او ارسال میشود _ این دوستی اهمیتی برای شما ندارد. دوستی باید مثل یک رود در جریان باشد و زحمت و حضورِ هر دو طرف را میطلبد.
هیچکدام از دوستیهای من یکطرفه نبود، چراکه شباهت و تناسبِ درخوری با یکدیگر داشتیم. دلیل دیگرش این است که ما، اولویتهای همدیگر بودیم. وقتی گزینههای دیگری روی میز است _ که همیشۀ همیشه گزینههای دیگری روی میز وجود دارد _ اکثراً یکدیگر را انتخاب میکنیم. حتی اوقاتی بود که در اوج سختی، افرادی که دوست صمیمی محسوب نمیشدند، کنار من بودند و همین ها باعث شد تا عمق دوستیمان بیشتر شود.
با استفاده از همین روش باعث شدم تا یک گروه، تبدیل به دوست های صمیمی هم شوند. وقتی تازه این گروه را شناختم، دو نفرشان به تازگی رابطۀ طولانیمدت خود را قطع کرده و در شرایط وحشتناکی بودند. همۀ ما درگیریهای شدیدی داشتیم، با شغلمان، زندگیهایمان و خلاصه همهچیز. اما وقتی کسی در گروهِ چت، ابراز ناامیدی میکرد یا مشکلاش را اعلام میکرد، تمام افراد برنامههایشان را لغو میکردند تا به صرف شام و نوشیدنی، حمایت خود را به آن شخص ارائه دهند. این خیلی ارزشمند است _ دانستنِ اینکه همیشه افرادی برای حمایتکردن از ما و تکیهکردن به ما وجود دارند.
این روابط بخش فوق العاده ای از زندگی من هستند، و ناگهانی بهوجود نیامدند. به تدریج آنها را ساختیم. پس دفعۀ بعد که بین رفتن و نرفتن به جمعی گیر کردید، یادتان باشد که بد یا خوب، این تصمیم روی رابطۀ شما تاثیر شگرفی میگذارد.
- ۹۷/۰۷/۳۰